حنانه حنانه ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

حنانه عسل مامان و بابا

حنانه و مسابقه نی نی و محرم ...

از اونجایی که نوشته شده قرعه کشی توسط یکی از اعضا نی نی وبلاگ در کربلا برگزار میشه ما تو این مسابقه معنوی شرکت کردیم ...    راستی حنانه جون هم همراه مامانی و خاله مثل خیلی از فرشته کوچولوهای دیگه روز جمعه تو همایش جهانی شیر خوارگان علی اصغر شرکت کرد. تو شهر قم این مراسم در حرم مطهر حضرت معصومه (س) و جمکران برگزار میشه که ما رفته بودیم حرم  تو این مراسم همه نی نی ها و مامانی ها جمع میشن تا شاید بتونیم لحظه ای از این مصیبت بزرگ رو درک کنیم این عکس رو هم آخر مراسم که فرشته ی ما از خستگی خوابش برده بود گرفتیم.  ...
18 آذر 1390

حنانه و محرم ...

باز باران با ترانه ، می خورد بر بام خانه * یادم آرد کربلا را، دشت پرشور و بلا را * گردش یک ظهر غمگین ، گرم و خونین لرزش طفلان نالان ، زیر تیغ و نیزه ها را ، با صدای گریه های کودکانه در این صحرای سوزان ، میدود طفلی سه ساله ، پر زناله ، دلشکسته ، پای خسته ، باز باران ، قطره قطره ، میچکد از چوب محمل ، آخ باران کی بباری بر تن عطشان یاران ، تر کنند از آن گلو را ، آخ باران ... آخ باران   در این روزهای سنگین اندوه دیشب یه اتفاق جالب ! افتاد یعنی درست شب عاشورا حنانه خانم کم کم تونست راه بره هرچند مسیر کوتاهی رو  راه می رفت و به سختی تعادلشو حفظ می کرد و بعدش می افتاد اما برای ما خیلی شیرین بود ... شیرینی که تو این روزها و شب ها در ه...
16 آذر 1390

دندان در آوردن حنانه و دنیا اومدن کیمیا ...

چند روزی بود که برای تعمیرات تاسیسات، خونه حسابی به هم ریخته بود و نتونستیم به وبلاگ دخترمون سر بزنیم. بابایی هم تو محل کارش به دلیل جابجایی به اینترنت دسترسی نداشت. تو این چند روز هم اتفاقات خیلی قشنگی افتاد. یکیش دندون در اوردن عسل خانمی ما بود. هر روز صبح که از خواب بیدار می شدم به لثه های دخترم نگاه می کردم ببینم دندون در آورده یانه؟ پنجشنبه 17 شهریور بود که صبح حنانه خانم انگشتم رو گاز گرفت و همون موقع بود که احساس کردم یه چیز تیز خورد به انگشتم و دو روز بعد هم آش دندون خانمی رو پختیم. البته هنوز روی لثه ی حنانه جون فقط یه شکاف دیده میشد و دندونش قابل رویت نبود اما حالا که تقریبا یک هفته میگذره موقع خندیدن دندون سمت چپ پایین کاملا معلوم...
16 آذر 1390

کیمیا عزیز علی دایی ...

بالاخره کیمیا خانم افتخار دادن یه عکس خوشگل از خودش به دایی داد تا هم  رو ی سایت دختر دایی ( حنانه ) قرار بدیم  هم اینکه دایی دلش تنگ شد عکسشو ببینه ... البته اینم بگم بابای کیمیا هم الان ماموریته و مطمئنا حسابی دلش برای دخملش تنگ شده و اونم می تونه اینطوری عکس جدید کیمیا رو ببینه ... ف   ...
16 آذر 1390

حنانه و اولین عید غدیر...

دیشب عید غدیر خم بود و اولین عید غدیر زندگی فرشته کوچولوی ما. ما هم با حنانه کوچولو رفتیم عید دیدنی. آخه مامانم سیده هستن و ما هم اول رفتیم خونه عزیز سید و بعد از اون خونه اقا جونم و دایی و خاله ها و بقه سادات. راستی خونه عمو سعید (دوست بابایی) هم رفتیم که قبلا براتون دربارش نوشته بودیم. روز خوبی بود و همه تو این روز شاد هستن و به هم تبریک میگن. البته ما باید فراموش نکنیم که دلیل این شادی و عید نامید شدن امروز ولایت و امامت امیرالمومنین هست و در واقع تبریک امروز هم به خاطر جانشینی مردی آسمانی بعد از پیامبر برای هدایت مردم به سوی نور و روشناییست و این مطلب آنقدر مهم و با ارزش بود که جبرییل امین از جانب خدا به پیامبر فرمود اگر این مطلب را اعلا...
15 آذر 1390

حنانه و هفته ای پر از شادی...

هفته ای که گذشت سرشار از شادی بود. یکشنبه اول آذر تولد مامانی بود. شب تولدش بابایی مارو با آقاجون برد بیرون شام جایی که بابایی انتخاب کرده بود خیلی قشنگ بود و البته برای من هم راحت بود چون سنتی بود و به جای صندلی تخت داشت و یه آب نمای قشنگ هم اونجا بود و من هم جاتون خالی همش داشتم پیام بازرگانی نگاه می کردم و کباب و ماست موسیر و دوغ می خوردم و رو تخت بالا پایین می پریدم (ولی جای عزیز خالی بود چون رفته بود شهرستان تا به عزیز بزرگ سر بزنه). شب بعد هم عمه و کیمیا اومدن و کلی خوش گذشت. دوشنبه شب هم چون من یه کوچولو سرما خورده بودم رفتیم دکتر و وقتی بر گشتیم شام مهمون آقاجون بودیم آخه امشب تولد آقاجون بود. شب جمعه هم خونه عمو مجید (همکار بابایی) ...
7 آذر 1390
1